ژوان عزيزمژوان عزيزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

ژوان میعادگاه عشقمان

روزهای پایانی ماه اول

ژوانم کم کم داشت یک ماهه می شد و منو هر روز عاشقتر می کرد. دلم می خواست تا می تونم از این روزها و لحظه ها لذت ببرم. دوران نوزادی ژوانم داشت تموم می شد و من احساسات متضادی رو تجربه می کردم. از دیدن رشد دختر نازم هم خوشحال بودم و خدا رو شکر می کردم که همه چیز نرمال و خوبه و دخترم داره سیر طبیعی رشدش رو طی می کنه و گاهی هم دلم می گرفت و دوست نداشتم زمان بگذره، دلم می خواست اون روزها رو بیشتر نفس بکشم و بیشتر هوای دخترم رو حس کنم، می ترسیدم این روزها تموم بشن و من به اندازه کافی قدر لحظات بودن با دخترم رو ندونسته باشم. دلم می خواست می تونستم ثانیه به ثانیه احساساتم رو بنویسم و بیان کنم. هر چند که ژوانم شبها کمی بی قرار شده بود و راحت ن...
26 مهر 1391

عکسهای یک ماهگی ژوان

  ژوانم در حمام   ژوان در حال ماساژ گرفتن بعد از حمام     نگاهتو خیلی دوست دارم عزیز دلم، زیییییباااااااااا   ببین دستشو چه جوری گذاشته     دخترم چرا اینقدر اخم کردی؟       ...
26 مهر 1391

عزیمت به خونه مامانینا

سه شنبه 16 خرداد یازدهمین روزی بود که ژوان عزیزم به دنیا اومده بود و به زندگی ما یک حال و هوای خوب، یک رنگ و بوی تازه، و یک عشق زیبا و تکرار نشدنی داده بود. بهترین و شیرین ترین لحظات عمرمو کنارش تجربه می کردم. تا امروز مامان خونه ما بود و با پوریا ازم مراقبت می کردند، اما حالا دیگه من باید می رفتم خونه مامانینا، صبح بیدار شدیم و صبحانه خوردیم و من شروع کردم به جمع کردن وسایل خودم و ژوان، این کار تا ساعت 4 بعد از ظهر طول کشید!!!!!!!!!!!!!!! بابا هم اون روز سر کار نرفته بود تا بیاد دنبال ما و ببردمون خونه خودشون. شبهایی که خونه مامانینا بودم پوریا هرشب از سر کار می اومد اونجا و چند ساعتی پیشمون بود ولی برای خواب بر می گشت خونه خودمون. ...
25 مهر 1391

گردن گرفتن ژوان

شنبه 3 تیر بود که احساس کردم دیگه داری کم کم گردن می گیری، وقتی سرتو می ذاشتم روی شونه ام هی سرتو بلند می کردی و می چرخوندی و چند ثانیه تو یک پوزیشن ثابت نگه می داشتی. قربونت برم الهی ...
25 مهر 1391

من و تو دوتایی در دفتر پلیس+10 برای گرفتن پاسپورتت

دختر گلم یک شنبه 28 خرداد من و تو برای اولین بار تنها از خونه آمدیم بیرون و رفتیم دفتر پلیس+10 برای گرفتن پاسپورت برای تو. البته یک بار هم با بابا پوریا شنبه رفته بودیم ولی افسر رفته بود و کارمون انجام نشد. خلاصه دوباره فرداش مجبور شدیم بریم اونجا که این بار کارمون انجام شد. من آژانس گرفتم و تو رو گذاشتم تو کریرت و رفتیم. مامانی هم آمد اونجا پیشمون که ما زیاد تنها نباشیم. عزیزم هرکس می فهمید که ما اومدیم برای یک نی نی 23 روزه پاسپورت بگیریم کلی می خندید. وقتی مدارکتو دادم به افسر گفت باید خودشو ببینم تا احراز هویت بشه، منم تو رو از کریر درآوردم و بلندت کردم افسره اینقدر خندید گفت چه جوری ازش عکس انداختین؟ بعد هم گفت ب...
25 مهر 1391

روزهای زیبای سه نفری، هفته اول

ژوان عزیزم چهارشنبه 10 خرداد شما از بیمارستان مرخص شدی و ما تو رو به خونه آوردیم، بالاخره افتخار دادی و اومدی خونه. چند روز اول که خیلی مهمون داشتیم و همه می اومدند دیدن شما. این دیر اومدنت به خونه لطفی که داشت این بود که من دیگه خیلی سر حال بودم و تونستم از همون روز اول ورودت به خونه همه کارهاتو خودم انجام بدم. من و پوریا برای اولین بار که می خواستیم ببریمت حمام خیلی ذوق و شوق داشتیم. دکترت گفته بود که یک روز در میان باید حمام شی. چهارشنبه قبل از ترخیص،  تو بیمارستان حمام کرده بودنت. ما هم جمعه 12 خرداد بود که برای اولین بار بردیمت حمام. دو نفری، من و پوریا...دختر گلم ایتقدر تو حمام خوش اخلاق و ناز بودی که حد نداره، مثل اینکه آب رو...
25 مهر 1391

ژوان در روزهای اول ورود به خانه

دخترم شما چقدر خوش استایل هستی   آخ آخ کف پاتو بخورم من   کی تو رو اینقدر پیچیده دخترم؟     Yes, you are really loved     دوست داشتنی من   باز هم تو خواب از این ژستها گرفتی؟   آخیش چقدر خسته بودم...   چه خوشگل مامی رو نگاه می کنی عزیزم ، دختر نازم رگهای دستتم اینجا دیده می شه ... بووووسسسس ...
25 مهر 1391

سونو گرافی چهاربعدی، اشک، عشق

دختر گلم 14 فروردین برای من و بابا پوریا روز خیلی خاصی بود، حتما می تونی حدس بزنی چرا؟ برای اینکه عزیز دلم، برای اولین بار ما صورت خوشگل و ناز تو رو تو سونوگرافی چهاربعدی دیدیم. عصر ساعت 4 بود که رفتیم سونوگرافی دکتر مژگان زارع، خیلی معطل شدیم ولی واقعا ارزشش رو داشت. دخترم قربونت برم الهی وقتی عکس صورتت اومد روی مانیتور نمی دونی چه احساس قشنگی بهم دست داد. باورم نمی شد این نی نی خوشگل همون نی نی توی دل من باشه، اشکهام سرازیر شد. همه وجودم پر از عشق شد برات، دلم می خواست همینجوری بغلت کنم، بعد هم خانم دکتر پوریا را صدا کرد داخل اتاق و عکسهای صورت ماهتو بهش نشون داد. باورت نمی شه عزیزم اشکهای پوریا هم صورتشو خیس کرد، فقط به هم نگاه می کردیم...
21 مهر 1391

تغییر دکوراسیون خانه

نی نی عزیزم من و بابا پوریا تصمیم گرفتیم به افتخار ورود تو، کمی تغییرات تو خانه و دکورش ایجاد کنیم. مثلا اینکه دیوارها رو کاغذ دیواری کنیم و بعضی از وسایلمون رو عوض کنیم. بیست و پنجم آذر بود که رفته بودیم بازار مبل. بعد از کلی گشت زدن و دیدن مبلها، خیلی گرسنه شده بودم. رفتیم تو کافی شاپ بازار مبل چیپس و پنیری خوردیم که نگو.... وای که چقدر خوشمزه بود ، خیلی بهم چسبید... مثل اینکه حالم داشت خوب می شد، کم کم از خوردن لذت می بردم، خلاصه نی نی عزیزم برای ورود تو به خانه خیلی برنامه ها داشتیم که خدا رو شکر تونستیم همه شو انجام بدیم، چه روزهایی بود یک روز بازار مبل بودیم، یک روز خیابون سهروردی، یک روز دیگه پرده فروشی های ولی عصر، چقدر دوندگی کر...
21 مهر 1391